پیچند در وبلاگش نوشته یه سال تو مدرسه جون کندم که به هر نحوی که شده به بچهها تفهیم کنم تقلب زشته، استفاده از زحمت بقیه برای گرفتن نمره و امتیاز زشته، سرقت علمی و ادبی زشته، گناهه، جرمه؛ اون وقت همکارای خودم وایمیستن تو روم و کسیو جای خودشون برای آزمون ضمن خدمت فرستادنشونو توجیه میکنن تازه از هم دفاع هم میکنن و تهش متهم میشی به قضاوت و بیتجربگی از دیشب که یکیشون تو گروه پیام گذاشت و پرسید کسیو میشناسید پول بگیره و آزمون ضمن خدمت بده دارم باهاشون بحث میکنم تا الان با احترام و الفاظی مثل جسارتاً، عذر میخوام، بنده کوچیکتر از اینم که این حرفا رو بزنم در جوابش نوشتم از حضور همکاران و بزرگان جمع عذر میخوام؛ جسارت منو ببخشید، ولی هم کسی که جای بقیه آزمون میده کارش خطاست، هم کسی که بقیه بهجاش آزمون میدن، هم کسی که چنین کسی رو به بقیه معرفی میکنه جواب داد که هر کسی مسئول کار خودش هست و نیازی به نهی از منکر نیست دوباره با ادب و احترام نوشتم ما همهمون توی یه
اشتراک گذاری در تلگرام
صف طولانی ماشینها را تماشا کردند که ته خیابان کم کم ناپدید شد صاحبان خانه رفتند، آنهایی که همیشه متظاهرانه از پنجرههایشان بوی گوشت بیرون میآمد و سگهای کرمکیشان همه جا ولو بودند و مدام خانههایشان را نوسازی میکردند و جوری ششدانگ حواسشان به نرخهای بهره بود انگار داشتند تب کودکی بیمار را اندازه میگرفتند آخرین همسایهها، همانطور که سر انتخاب مسیر دعوا میکردند، با ماشین دنده عقب گرفتند و ته ماشین پُر از خرت و پرتشان آمد توی پارکینگ آنها و دور زدند و انتهای خیابان ناپدید شدند حالا خیابان خالی بود، خلئی آبستن که اُون و گریسی را ترساند، هر چند هیچیکشان با صدای بلند به وحشتش اعتراف نکرد زمانبندی عجیبی بود جفتشان میدانستند؛ زندگان درست زمان آمدن مردگان آن جا را ترک کردند استیو تولتز هر چه باداباد صص ۳۰۲ ـ ۳۰۳
اشتراک گذاری در تلگرام